همسایه کلاس
آن قدر برای محل تشکیل کلاسم پرس و جو کرده بود تا بتواند جایی در نزدیکی خانه ی خودشان فراهم کند تا بتواند در کلاس شرکت کند ، آخر برایش مقدور نبودکه با آن همه خستگی پس ازکار در کارگاه کشمش پاک کنی ، مسافت زیادی برای آمدن به کلاس طی کند. از روزی که برای گرفتن شناسنامه به خانه ی خواهرش رفته بودم پیگیر تاریخ شروع کلاس بود . اوایل نمی دانستنم چگونه متقاعدش کنم که نمی شود ثبت نامش کرد چون او تا پایه ی چهارم را در دبستان خوانده بود اما مگر می توانستم اشتیاقش را برای درس خواندن نادیده بگیرم .
با مدیر مهد نزدیک خانه شان صحبت کرده بود و کلید گرفته بود تا کلاس را آنجا برگزار کنم. پابه پای سایر فراگیران در کلاس حاضر می شد. بیسابقه بود که به کلاس بروم و او نباشد ،در زمستان درب کلاس را که باز می کردم گرمای اشتیاق تحصیلش درآن سرمای طاقت فرسا تا مغز استخوانم را گرم می کرد. درس ها را چنان با شوق و اشتیاقی دنبال می کرد که من برای هرصفحه تدریس به وجد می آمدم وبرای شاگردانم از امید سخن می گفتم و از اینکهحتی در بن بست راه آسمان باز است. او را به کانون قرآن معرفی کردم . در کلاسهای حفظ و قرائت آنجا شرکت کرد. چند روز پش که برای تبریک روز معلم تماس گرفت وگفت:در کلاسهای دوره ی آموزشگری قرآن نیز ثبت نام کرده است بسیار خوشحال شدم که شاگردم در آینده ی نه چندان دور معلم خواهد شد.
همسایه ی کلاس الفبای محبت، اگر چه نامت در دفتر نمره ام نبود اما تلاشت در صفحه ی قلبم به ادگار خواهد ماند.
مریم گنج بخش – آموزشگر دوره ی انتقال روستای دهنو شهرستان خلیل آباد
نظرات شما عزیزان: